بازگشت به صفحه اصلی

  

 

 
 

 

 
 

 

 
   
   
    
    
   
    
 

 
 

امـيـر سـپهـر

 
 

بنيانگذار و دبيرکل حزب ميـهن

 
 

ايميل

 

شعری از سر دلتنگی

 

 

 
 

 
 

 
 

 

 
 

 
    

حرفهايی از سر درد

 

 

 

اينكه افراد چه كسي هستند اصلاً مهم نيست ، آنچه حائز اهميت است اينست كه افراد داراي چه ايده ها و افكاري هستند.  چه ميخواهند و تا چه انداز در راهي كه قدم در آن گذارده اند ثبات قدم دارند. در كشوري كه در ميدان مبارزات سياسي حقانيت خود را فقط بايد با خون خود نوشت، هر اندازه هم كه صداقت داشته باشيد، تا زنده هستيد كمتر كسي شما را باورخواهد كرد. هر چه كه بگوييد و بنويسيد براي اين بي معرفت هاي حسود و مغرض تفاوتي نخواهد داشت. به محض اينكه احساس كنند كار مثبتي انجام ميدهيد از زمين و آسمان و چپ و راست تهمت و افترا بر سر و رويتان خواهند ريخت و تا شما را بدنام و بي اعتبار نكنند و در كنج خانه ننشانند دست از سرتان بر نخواهند داشت. وقتي هم كه گلوي شما بدست قصابان حكومت جهل بريده شد و يا به تير ناجوانمرد وطنفروشي از پاي در افتاديد، همانها كه شما را به نداشتن صداقت و خيانت متهم ميكردند، برايتان بزرگداشت گرفته و مرده خوري آغاز خواهند كرد

 ابداً قصد مقايسه خود با انسانهاي والايي همچون پروانه و داريوش فروهر را ندارم و بي تعارف خودم را فقط يك ايراني عادي ميهن دوست و عاشق آن فرهنگ با خوبيها و بديهايش ميدانم، اما فراموش نكنيم كه مرده خورهاي امروزي پروانه و داريوش، تا وقتي كه آندو زنده بودند و از داخل ميهن بر عليه ظلم و ستم دستاربندان همچو رعد ميغريدند، چقدر آن عزيزان شريف را مورد تهمت و عتاب قرار ميدادند و شجاعت آنان را ناشي از چراغ سبز رژيم به آنها ميدانستند. اي نفرين بر اين فرهنگ مرده پرستي ! بلواي منحوس دستاربندان در اين سالهاي سياه ميهن ، مهم ترين ثروتي را كه از ما به يغما برد، انساني ترين ارزش فرهنگ اصيل ايراني يعني اعتماد و معنويت بود. تا قبل از آمدن ملايان هم دروغ و افترا داشتيم ، اما تا اين اندازه هم بي معنويت نبوديم كه فحش و تهمت را فضيلت و زرنگي بحساب آوريم. اكنون ديگر قبح دروغ و افترا و نيرنگ و ريا از ميان رفته و اتهام و پرونده سازي بصورت يك اصل اساسي در فرهنگ سياسي ما جا افتاده است ، حتا در ميان قسمت بزرگي از اپوزيسيون كه خود را انسان تر از اين دستاربندان و تافته جدا بافته ميداند. تا جاييكه عده اي از آنان بدون اينكه خود بداند به نوكر بي جيره و مواجب اين نظام ايران كش مبدل شده و با بي اعتبار كردن خادمين ملت و كشور اين نظام لعنتي را سر پا نگه داشته اند

 رمز ماندگاري اين رژيم كثيف و جهنمي بيش از آنكه به لياقت و تدبير دستاربندان مربوط شود، به بي لياقتي و سفاهت ما برميگردد. با اين مقدمه ، من آنچه را كه خود راجع بخودم ميدانم به روشني ميگويم. بقيه را دشمنان و نابخردان به اقتضاي منافع فردي و گروهي خود به دروغ بر آن خواهند افزود. از اين بابت هم هيچ نگراني ندارم. اگر از اين تهمت ها هراسي داشتم اصلاً وارد گود نميشدم. من با آگاهي كامل اين راه را برگزيدم و ميدانم كه در سرزمين نفرين شده ما سزاي خادمين ملت و ميهن گلوي بريده و و شقيقه پاشيده از سرب گلوله ناكسان و بي معرفتان است. دروغ و تهمت و افترا كه چيزي نيست

شناسنامه من

تهراني هستم و در جنوب اين شهر نشو و نما كرده ام. اگر افتخاري محسوب شود در همسايگي جهان پهلوان زنده ياد غلامرضا تختي. سال تولدم يكهزارو سيصدو بيست و نه خورشيدي در يك خانواده متوسط كارمندي از پدر و مادري آذربايجاني است. بنابر اين خود را يك ايراني آذری ميدانم. اولين زباني را هم كه از پدر و مادرم آموختم همان زبان آذري بود. پدري بسيار فرهيخته داشتم. استاد خط ، اديب و شاعر، آشنا به چند زبان بيگانه. پس از چهارده سال كه از وي دور بودم و نديدمش ، چراغ زندگيش چند سال قبل براي هميشه خاموش شد. بدرستي نميدانم در كدامين گوشه ميهن اسيرمان مدفون است .مادرم زني روستايي از آذربايجان بود كه نه تنها قادر به نوشتن نام خود نبود، زبان فارسي را هم هرگز خوب نياموخت. آشنايي من با سياست به آشنائيم با شرح زندگي و مبارزات زنده ياد دكتر محمد مصدق مربوط ميشود. در سال 1977 ميلادی ( دو سال پيش از بلواي دستاربندان ) كه در امريكا بودم و سپس هم در پاريس مدت كوتاهي با كنفدراسيون دانشجويان تماس داشتم، اما چون آنجا را در انحصار چپ و توده ديدم ارتباطم را بطور كلي با آنها قطع كردم

 هيچگاه با ملا و چپ ميانه خوشي نداشتم. از وقتي خودم را شناختم و با سياست آشنا شدم عاشق انقلاب مشروطه و ستايشگر مبارزان راه مشروطه و شرافت ملي سرداران مردمي آن نهضت بزرگ همچون ستار خان و باقر خان بودم. شايد اين به آذري بودن من مربوط ميشود كه حراست از ثمره خون شهداي آن نهضت بزرگ ملي ميهني را مانند مبارزان آذربايجاني صدر مشروطه وظيفه ملي خود بحساب مياورم. با وجود آنكه از ناراضيان نظام گذشته بودم اما هرگز راضي به سرنگوني آن نبودم. خواهان اجراي قانون اساسي مشروطه و مشاركت مردم در تعيين سرنوشت سياسي خود بودم نه يك انقلابي و سرنگوني طلب. به همين علت هم نه تنها حتا در يك تظاهرات به نفع روح الله خميني شركت نكردم، بلكه در زمان استقرار وي در نوفل لوشاتو، يعني حتا قبل از آمدن وي به ايران، بدليل مخالفت با آخونديسم ، در آن جو مسموم و دور از تعقل، حتا نزديكترين كسانم نيز مرا بدليل نفرتم از اين ملای شياد طرد كردند. براي اين مسئله ده ها شاهد زنده دارم كه در حال حاظر از من شرم دارند. اما چه فايده !؟

با بروي كار آمدن دولت زنده ياد دكتر بختيار به هواداري شديد از وي پرداخته و در تظاهرات به نفع قانون اساسي مشروطه در ميدان امجديه تهران ، هم مورد شديدترين ضرب و شتم چپ ها و تازه حزب الهيان قرار گرفتم و هم اتومبيلم اسقاط شد شعار ما در آن روز ( بختيار، سنگرتو نگهدار ) و شعار مشترك چپها و حزب الهي ها ( ساواكي برو گمشو ) بود. بگذريم از توهين هاي مستهجن شخصي كه نثار زنده ياد دكتر بختيار ميكردند. هر چه بود اين نظام لعنتي در ايران مستقر گرديد. هنوز نتوانسته ام نسل خودم را ببخشم كه از سر افزون طلبي و شيفتگي به يك ملاي فريبكار، هم ميهنمان را به نابودي كشيدند و هم نسلهاي بعد از خود را در آتش افكندند. من كه خود شاهد و قرباني آن خودكشي ملي بودم آنچنان ميانه خوشي با نسل خودم ندارم. بويژه با سوپر چپ ها و روشنفكرنماهاي انقلابي كه از فرط ناداني جمهوري اسلامي و ولايت فقيه را در ايران بقدرت رساندند. آنها هنوز هم اين حداقل شرافت اخلاقي را پيدا نكرده اند كه به اشتباه خود اعتراف كنند و تقصيرآن بلواي منحوس را به حساب ناآگاهي مردم نگزارند

 جوانان بيگناه امروزي ما در واقع تاوان ناداني نسل مرا ميپردازند.اگر عدم شركت خود در آن بلواي ايران بربادده را افتخاري بحساب نياورم ، اين حداقل حسن را دارد كه در مقابل نسل امروزي سرافكنده نباشم. شايد از اينروست كه خودم را با جوانان راحتتر احساس ميكنم و درس زندگي و مبارزه را از آنها مياموزم تا كهنسالان كج انديش اما پر مدعا. پس از استقرار اين نظام از سر ارادتي كه به زنده ياد دكتر محمد مصدق داشتم ، به عضويت جبهه ملي در آمدم. ليكن عمر همكاريم با جبهه ملي ديري نپاييد. زيرا از پس تظاهرات اعتراضي به ولايت فقيه كه در ميدان فردوسي داشتيم كه بوسيله اوباش حزب الهي بسركردگي هادي غفاري بخون آغشته گرديد، مقر جبهه در خيابان سي متري نظامي به آتش كشيده شد و همه چيز بغارت رفت و فعاليت آن جبهه ممنوع اعلام گرديد

 تا زمان خروجم از ايران مشكلات زيادي با اين نظام ننگين داشتم كه شرح همه آنها مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. همينقدر مينويسم که در تمامی اين سالهای سياه حتا يک روز از مبارزه با نظام دستاربندان برای آزادی ميهن عزيزتر از جانم باز نيستاده ام. اعتقاد عميق دارم اگر كاري از سر عشق واعتقاد باشد نيازي به شرح شجاعت و خود را به رخ ديگران كشيدن نيست. اطمينان داشته باشيم كه پرونده همه ما در فردای ميهن در پيشگاه ملت بزرگ ايران باز خواهد بود. هيچ ادعايي ندارم و نخواهم داشت. تنها آرزويم پس از نجات مردم کشورم يك مرگ  شرافتمندانه است. زيرا از آندسته افراد هستم كه به بعد از مرگ خود و به قضاوت ديگران از پس مرگم بسيار اهميت ميدهم.تاريخ وآيندگان در مورد همه ما داوري خواهند كرد

 باري ! از بدو آوارگي فعاليت خود را با هواداري از نهضت مقاومت ملي ايران به رهبري بزرگمرد تاريخ معاصر ايران زنده ياد دكتر شاپور بختيار دنبال كردم. ضمناً در آن زمان كه شوراي مقاومت ملي ايران تقريباً تمامی گروهها و منفردين را در خود جاي داده بود و قويترين احتمال براي بزير كشيدن نظام آخوندی بود و سازمان مجاهدين نيز هنوز اين شورا را قبضه نكرده بود به مدت دو سال يعني سالهاي هشتادو نه و نود ميلادي هوادار آن شورا بودم. اما هرگز نه عضو شورا بودم و نه حتا يكروز عضويت سازمان مجاهدين را داشتم

تنها كار قابل ذكر من براي آن شورا شركت در يك تظاهرات بزرگ متشكل از همه گروههاي آنروز شورا در شهر بن آلمان بود. لازم بذكر است كه آنزمان آنچنان خصومت و برخوردي بين شورا و نهضت مقاومت وجود نداشت و اپوزيسيون هنوز اينگونه بجان هم نيفتاده بودند و همه كوششها در جهت براندازي رژيم بود

 بعد از ذبح اسلامي شدن دكتر بختيار و سروش كتيبه بدست جنايتكاران تهي از شرف نظام دستار بندان، بمدت دو سال مسئول و برنامه نويس و گوينده راديو صداي ميهن در سوئد بودم. اين راديو اولين راديو ملي ميهني بود كه مستقيماً نظام کثيف دستاربندان را در ايران مورد حمله قرار ميداد. بي پرده ميگويم كه در آن راديو نه تنها دفاعي از پادشاه فقيد و شاهزاده رضا پهلوي نميشد، بلكه حتا نظام گذشته در کنار نظام فعلي بعلت عدم اجراي قانون اساسي مشروطه مورد شديدترين حملات نيز قرار ميگرفت. اين نيز نا گفته نماند كه در تمامي اين سالها مقالات متعددی بزبانهاي آلماني و فارسي در مطبوعات مختلف نوشته ام كه شايد بيشترين بخش آن بزبان فارسي در مجله هفت روز هفته چاپ لندن باشد كه در آنزمان هادي خرسندي، عليرضانوري زاده، نوري علاء ، شيرين رضويان، فرزانه تاييدي ، فخري نيكزاد، ايرج جنتي عطايي ، دكتر اربابي و چند تن ديگر از همكاران آن نشريه بودند

در ميان آثار قلمي من نيز حمله به قانون شكني نظام گذشته ايران كم يافت نميشود. بزرگترين مخالفت من با نظام گذشته بعلت نا ديده انگاشتن آن بخش از قانون اساسي مشروطه بود كه مشاركت ملت در تعيين سرنوشت سياسي خود را با فرمايشي كردن انتخابات ناديده ميگرفت و هنوز هم بر سر اين حرف و عقيده خود استوار ايستاده ام. با نظام گدشته سر مخالفت داشتم اما لحظه اي فريب روح الله خميني را نخورده ام و هرگز از نظام من درآري و خونريز و ضد ملي وي در مقابل نظام مشروطه ناقص پيشين حمايت نكرده ام. اعتقاد داشتم و دارم كه ما نيازمند يك رفرم بوديم كه با بروي كار آمدن دولت زنده ياد دكتر بختيار بدان دست پيدا كرديم. بعد از آن هرچه كه بوده و هست چيزي بجز تخريب كشور و نابودي ملت ايران نبوده و نيست

 چند سالی  بيشتر نيست كه از شاهزاده رضا پهلوي حمايت ميكنم. گرچه امروزه پادشاه پيشين را بخاطرت خدماتش به ايران تحسين ميكنم ، ليكن احترام و حمايتم از شخص شاهزاده بخاطر پدرشان نيست. فرزند محمد رضاشاه فقيد و شاهزاده بودن ايشان يك واقعيت است. اما اينها ملاك خوبي و بدي نيست. براي بنده خود آقاي رضاپهلوي هستند كه اهميت دارند نه نژاد و نسب ايشان. ايشان اگر فرزند يك كارگر عادي هم بودند باز هم به همين اندازه محترم و شريف بودند. اينجانب تا اينجاي كار شاهزاده رضا پهلوي را خردمند ترين و دموكرات ترين و همينطور مردم دوست ترين و وطن پرست ترين رهبر سياسي تاريخ ايران ميدانم

 جاده رسيدن به آزادي و حاكميت مردمي بسيار طولاني و پر پيچ و خم است. اگر اتفاق غير مترقبه اي رخ ندهد و افراد نابخرد و فرد پرست مانع نگردند، ملت ما با ايشان بسوي آزادي و دموكراسي راه خواهند افتاد. تاريخ اين ادعا را به اثبات خواهد رساند. در مقطع پنجاه و هفت بعنوان يك شهروند علاقمند به سرافرازي كشور و ملتمان همين اعتقاد را نسبت به بختيار داشتم از اينروي بود كه با تمام هستي خود از دولت بختيار جانبداري كردم. گرچه كاري از پيش نبردم اما در پيش وجدانم احساس شرم و سر افكندگي نميكنم. به باور من امروز شاهزاده رضا پهلوي همان دكتر بختيار زمان است، او نيز براي نجات كشورش تمام عقده ها و كينه ها را به كناري نهاده بود.او حتا از سر خون پدر خود نيز براي نجات ملتش در گذشته بود

من بعنوان يك دوستار صادق زنده ياد دكتر محمد مصدق ، شاپور بختيار را تنها شاگرد خلف وي بحساب مياورم. مصدقي كه من او را ميشناسم  هرگز انساني نبود كه مصالح ملت و ميهنش را قرباني عناد و كين ورزي شخصي خود نمايد.عميقاً اعتقاد دارم اگر طول عمر گرانبهايش به سال پنجاه و هفت ميرسيد همان كاري را براي نجات ميهن انجام ميداد كه بختيار انجام داد و اگر امروز زنده بود براي نجات ملت ايران از شاهزاده رضا پهلوي حمايت مينمود. درود تاريخ برخادمين ملك و ملت باد ! تحليل شخص من از اوضاع كنوني ميهن اينست كه كشور ما هم اكنون بيش از هر زمان ديگر در معرض خطرات گوناگون قرار دارد. اميدي به افراد كر و كور نسل قبلي كه عقده هاي تاريخي خود را بيش از ميهن و مردم فلكزده ايران دوست ميدارند نيست. آنان يكبار همه چيز را قرباني كينه خود كردند و امروز به غريقي ميمانند كه ديگران را هم ميخواهند با خود به غرقآب كشند. آنها در همان كين ورزيهاي چركين پار و پيرار خود در بدبختي و دربدري مدفون خواهند شد

 ای عزيزان ! رها كنيم گذشته ها را !  نسل كنوني بايد از خطا هاي خانمان برباده پيشينيان خود بياموزد و مسئوليت تاريخي خود را در يابد. امروز روز انتقام كشي و تفرقه نيست. دشمن غدار و ضد ايراني خون ملت ما را در شيشه كرده است. وقت تنگ است. امروز فرصت يگانه اي بدست افراد ملت دوست وميهن پرست افتاده تا با حمايت بيدريغ از شاهزاده رضا پهلوي بتوانند مردم در بند خود را از اين رنج و حرمان و نكبت رهايي بخشند

! اميد که اينچنين بادا